عاشقانه‌های دو یار دور افتاده از یکدیگر

پس از ۱۶ سال همچنان اولین عشقم را دوست دارم اما هزار مشکل وجود دارد. یکی از هزار، اقامتم در آمریکا و حضور او در ایران

عاشقانه‌های دو یار دور افتاده از یکدیگر

پس از ۱۶ سال همچنان اولین عشقم را دوست دارم اما هزار مشکل وجود دارد. یکی از هزار، اقامتم در آمریکا و حضور او در ایران

من و دنیای موازی

درست برعکس روزگارم در دنیای موازی انسان شادی هستم!

با خنده‌های تو از خواب بیدار می‌شوم و تنها به نسکافه‌ای که می‌نوشیم فکر میکنم! به اینکه چقدر شکر بریزم و اینکه این‌بار کدام کاپ را انتخاب خواهی کرد! راست‌اش در این جهان موازی هر دو علاقه به خرید لیوان‌های متنوع پیدا کردیم! یکی را برای نشستن در حیات خانه و گرم شدن با آتش  و یکی را هم برای آخر شب که هر دو خسته رسیده باشیم و با خوردن یک نوشیدنی گرم در زمستان و یا نوشیدنی خنک در تابستان سرحال شویم!

راستی میدانی چند بار در این عالم با هم قدم زدیم؟ خوب به خاطر دارم که وقتی مسابقه دوچرخه‌سواری گذاشتیم من فقط دوست داشتم عقب بیفتم تا وقتی باد به موهایت می زد و در هوا می‌رقیصدند را تماشا کنم! یکبار در همین حس از جهان موازی به دنیای این‌روزها یکباره برگشتم و چنان لحظه آخر در ذهنم ماند که شب ادامه آن راد در خواب دیدم!

میبینی زیبای من! چقدر جهان این روزهایم با دنیای موازی‌ام متفاوت شده! در این دنیایم تنها دل‌تنگی برایم مانده است! صبوری که تو میخواهی و انگار بی‌خبری که این نبودنت‌هایت عمق وجودم را هر روز بیشتر خشک می‌کند! و گویا تنها دلم به همین جهان موازی خوش شده است!

از دنیای خوبی‌هایم اگر بگویم تو هم عاشق‌اش می‌شوی! همین تو که سلطان آن جهانی چنان که در این دنیایم با تمام نبودن‌هایت سلطان قلبم هستی!

بگذار از دنیای موازی‌ام بیشتر بگویم! یکبار در حس و حال خودمان بودیم! یکباره صدایت کردم و گفتم برویم سفر! انتظارش را نداشتی! فکر کردی شوخی می‌کنم و سربه‌سرت میگذارم اما در همان دنیا! چمدان را بستیم و ساعت‌ها زیبایی جاده را نظاره‌گر شده بودیم یا یکبار بعد از کلی گشتن و خرید! درست زمانی که تنم جانی برای قدم زدن و گشتن در مغازه‌ها را نداشت به یک استارباکس دعوتت کردم اما نگذاشتم آنجا چیزی بخورم و گفتم راه بیفت! با تعجب گفتی  یعنی چی؟ گفت راه بیفت در مسیر بگویم! وقتی دیدی مسیر خانه نمی‌رویم پرسیدی کجا؟ و من گفتم نگران نباش تنها یک سفر دو روزه است! و تو شگفت‌زده از این کارم تا آخر شب با صدای بلند موزیک گوش می‌کردی و میخندیدی و مشخص بود چقدر خوشبخت هستی! 

در همین جهانم! که تنها خواسته زندگیم شده است! تو هم مرا سوپرایز می‌کردی! مثلا یکبار به محل کارم آمده و گفتی «هیچ کاری ندارم و تنها اومدم بغلت کنم و یه بوس بدم تا غروب که برگشتی ادامه بوسهام رو بگیری» تصور کن در آن دنیای موازی صرفا با همین خیال! شاد بودم و حس می‌کردم هیچ انسانی نمیتواند مثل من خوشبخت باشد! 

یا یکبار زنگ زدی و گفتی «یالا یه آهنگ برام بخون» و هر دو میزدیم زیر خنده چون صدای من اونقدر گوش‌خراش هست که تنها خودمون تحمل شنیدنش رو داشتیم.


بگذارید اعترافی کنم! من بیشتر ساعات شبانه‌روزم در دنیای موازی سیر میکنم.

دلم برای دلبرم تنگ شده است و هیچ چاره‌ای جز درک کردن و پذیرفتن خواسته‌هایش ندارم.


یاد رخ یارم!

دوری ما از همدیگر که خوشحالم تنها دوری مسافت بود نه دوری قلبمان باز قلبم را هر روز فشرد! تصور کنید صدها کیلومتر از همدیگر دور هستیم و به اقتضای شرایط خیلی وقت زمان می‌برد و همدیگر را تصویری نمی‌بینیم! این چند ماه اخیر که خود نوبری شده و منِ محروم از دیدن یارم حال خوشی ندارم. 

راستش را بخواهید هرچند در عالم واقعیت او را نمیبینم اما هر شب خیال‌اش میزبان خیالم می‌شود. خوبی اخلاق من آرام بودنم است. آرام با او حرف میزنم! گاهی تصور میکنم به گردش رفتیم! اینجا در ایالتی که زندگی می‌کنم جاهایی هست که هرگز نرفتم و آنها را گذاشتم برای روزی که دلبرم آمد! گاهی جاده‌های نرفته را خیال‌بافی می‌کنم و تصور میکنم همراه با دلبرم در نهایت آن جاده‌های نرفته را رفتم. رخ یارم که چنان هر لحظه در منظرم جلوه می‌کند که گویا تنها او را میبینم! شاید بگویید عشقی که ۱۶ سال از آن گذشته کمی این تب داشتن‌اش بعید است. احتمالا اگر بدانید عشق نیمه‌کاره ما با هزاران مانع روبرو بود و حالا تازه موانع یک به یک برداشته می‌شود کمی به بنده سرتاپا عاشق حق بدهید. 

یکبار دلبرم همان عشق همیشگی‌ام گفت:.... تو چرا اینقدر دوستم داری! راستش جوابی نداشتم چرا که بی‌دلیل و با هزاران دلیل او را دوست دارم و اگر امروز یاد رخ یارم هر لحظه هستم بخاطر همین بی‌دلیلی و شاید هزاران دلیل باشد. 

امروز هم گذشت یکی دو ساعت دیگر ۲۷ اکتبر خواهد شد! از ۱۲ اکتبر به این سمت حتی برای لحظه‌ای صدای یار و دلبرم را نشنیدم چه برسد به دیدن رخ‌اش که تنها در همان عالم رویا و خیال نصیبم می‌شود. 

یار فرصت سه ماهه خواست و من بی‌صبرانه منتظر گذر زمان هستم اما صد فغان که آدم در انتظار، گذر زمان را سخت می‌گذراند.

راستی امروز پستی از علی کریمی در اینستاگرام دیدم که نوشته بود: «هیچ وقت آدمها رو با انتظار امتحان نکنید چون انتظار آدمها رو عوض میکند!»  حرف‌اش هم درست است هم نادرست! درست که بله خیلی ها را تغییر میدهد نادرست هم به این دلیل است که مهم دلیل انتظار است و انتظار چه کسی و یا چه چیزی! بعضی چیزها بخصوص بعضی آدم‌ها ارزش انتظار را دارند هر چند من شخصا معتقدم نباید آدمها را منتظر گذاشت! گاه انتظار آدمی را می‌شکند ...


دلم تنگه!

قرار بود همیشه بنویسم! اما چند ماهی توان به خط کشیدن ذهنم را نداشتم! آرام نبودم و هنوز هم نیستم! عاشقی همین است هیچ وقت جز در کنار یار بودن، آرام ندارد! یار و یاورم مدتی نبود و حالا از من فرصت خواسته است. فرصتی شاید سه ماهه. 

تا به حال وارد اتاقی شدید که خالی خالی‌ست؟ تا به حال شده در آن در اتاق باشید و حرف بزنید و همزمان سرگیجی شدید داشته باشید؟ دنیای من همان‌طور پوچ و ناراحت کننده شده است. انگار در یک حباب توخالی شده است. زمان می‌گذرد و اصلا نمیفهمم چرا و چگونه گذشته است. 

امروز با برادر کوچکتر که حالا مردی شده است صحبت می‌کردم! بحث مهاجرت داشت اما برای آینده خود نیز میخواست برنامه بریزد! باور کردنی نبود داشتم تجربه سالها پیش خودم را می‌گفتم. گفتم عزیز من سعی کن هیچ وقت زمان را از دست ندهی! عاشقی هیچ وقت برنمی‌گردد و شاید روزی بخاطر یک روز از دست دادن‌اش نیز پشیمان شوی.

به هر حال دلم تنگ یارم است! دلم برای همان لحظات کمی که داشت اما صدایش را می‌شنیدم تنگ شده است. برای منی که سرتا پا غرور هستم و اجازه نمیدهم کسی برای چیزی را تعیین کند! شیرین ترین لحظاتم همان لحظاتی بود که دلبرم می‌گفت فلان ساعت حرف بزنیم!

بگذریم نوشتم که روزی اگر کنارم بود و این صفحه را دید بفهمد چقدر برایم سخت گذشته است. هر چند من به دلبرم ایمان دارم و چنان از اون مطمئن هستم که میدانم این فرصت حتما صلاح زندگیمان بود.

پوزش که پر از غر زدن هستم! عاشقی یعنی همین ناله‌ها! هر چند عاشقی یکی متفاوت بودن از آدم‌هایی که زندگی ندارند.

ارادتمندم

گذشت لازمه ماندن است

شما هم شاید اتفاقاتی که خواهم نوشت را تجربه کردید! زمانی که احساس می‌کنید عشق‌تان نمیخواهد کل واقعیت را بگوید یا برای اینکه شما ناراحت نشوید سعی میکند حرفی بزند که شما قانع شوید.

برای منی که سالها انتظار کشیدم، بعضی از عکس‌ها و شرایط را تحمل کردم، شنیدن بعضی حرفها درد دارد اما زخم عمیق نمی‌کند! به همین دلیل بعضی مسایل را می‌بینم اما سکوت میکنم! هر چند دو شب پیش برای اولین بار بعد از مدتها عشقم را بخاطر گفتن حرفی نقد کردم. راست‌اش درد داشت! زخمم کرد اما همانطور که گفتم عمیق نبود! برای منی که به جزئیات خیلی بها می‌دهم و مثلا میبینم در فلان دقیقه نوشته «کمی شلوغه» و بعد از ۱۷ دقیقه می‌گوید جای دیگری هستم برایم درد دارد. خب چند پیش‌فرض برایم پیش می‌آید که اولی و مهمتر از همه این است که آن لحظات نخواست حرف بزند و اونقدر سرش شلوغ بود که نخواست برای یک دقیقه هم شده تماس بگیرد و بگوید الان فرصتی نیست.

این را نوشتم نه در نقد یارم بلکه بگویم اگر قرار باشد روابط بخاطر این حرفها تیره و تار شود هیچ رابطه‌ای در جهان ماندگار نخواهد شد. هیچ رابطه‌ای به نتیجه نخواهد رسید و عشق در نطفه خواهد مرد. ما آدمها گاه حرفهایی میزنیم که ناخواسته است و یا قصد و نیت‌مان آنی نیست که دیگری برداشت می‌کند و از سویی دیگر همین برداشت اشتباه گاه سمی مهلک بر یک رابطه زیبا می‌شود! هر چند من شخصا نقد یارم کردم اما معتقدم این نقد نباید همیشگی باشد! تبدیل به یک گیر بی‌مورد شود. البته یار و یاورم از دو شب پیش تا الان تحویلمان نگرفته و گویا به او بیشتر از من برخورده است! یا انتظار نداشت به او چیزی بگویم! من کاراگاه و مفتش نیستم اما در مورد یاورم به نکات ریز هم توجه میکنم. حواسم هست چه زمانی پیام می‌دهد چه می‌گوید و چه خواهد گفت. 

خلاصه این را نوشتم که بگویم اگر گذشت نباشد انسان تنها می‌ماند. 

خیلی دوست‌داشتم یارم جایی که برای او می‌نویسم می‌امد می‌خواند اما صدحیف که گویا فرصت چنین توجهی را ندارد. 


عشق، قانون دارد

خب همه ماها با هم در تعریف عشق و قوانین‌ آن متفاوت هستیم! حتی میان عاشق و معشوق نیز تعریف از قوانین عشق می‌تواند فرسنگ‌ها از همدیگر متفاوت باشد. بگذارید از همان اول یادداشت بگویم که همه آدمها خودخواه هستند! حتی وقتی کسی را انتخاب می‌کنند چون خودخواه هستند آن را عشق خود می‌دانند و می‌خواهند عشق‌شان نیز به او عشق بدهد! خلاصه همه ماها خودخواه هستیم! البته نه یک انسان خودخواه بد! بلکه تعریف خودخواهی نیز به معنای کلمه آن نه به معنای صفت‌اش!

آدمها با هم فرق می‌کنند! بعضی از انسان‌ها به شدت نکته‌سنج هستند! مشابه بنده. بعضی از انسان‌ها نیز توجهی به نکات نمی‌کنند و برایشان تنها یک عشق با ظرفیت بقا مهم است. 

قصد ندارم موعظه‌گویی کنم و به همین دلیل از همان اول بگویم آنچه می‌نویسم تعبیر بنده از عشق و قانون عاشقی‌ست. یا بهتر است بگویم آنچه من از عشق خود طلب می‌کنم.

پیشتر در مورد یار و یاورم نوشتم. گفتم که ۱۶ سال از روزی که عاشق‌اش شدم می‌گذرد و هر روز عمیق‌تر می‌شود. خود را مسئول‌تر می‌دانم و تمام این سالها درک‌اش کردم. البته شاید بگوییم چرا ۱۶ سال طول کشیده که خود مفصل ماجرایی ست. در رابطه میان من و یارم! قانون و هر آنچه باید شود را او اعلام می‌کند! مثلا تماس گرفتن و یا پیام دادن. من به او گفته‌ام که حتی شده یک خط از خودت بنویس اما او گاه یک هفته می‌رود و خبری از او نیست و بعد از یک هفته تماس می‌گیرد و ... ( اشتباه برداشت نکنید او هم عاشق من است و متاسفانه شرایط خوبی برای ارتباط ندارد) دلیل این مثال هم مرتبط با موضوع یادداشت است. من معتقدم که در یک رابطه باید هر دو به قوانین احترام بگذارند! قوانینی که نانوشته هستند! قوانینی که در اصل خواسته‌های قلبی دوطرف است! قوانینی که هر دو را خوشحال نگه می‌‌دارد. 

عشق تملک بر یک زمین، ساختمان، ماشین و ... نیست! عشق یکی شدن با روح و روان و جسم دیگری ست پس نمی‌توان در یک رابطه دستور را اجرایی کرد. به رابطه‌های خودتان دقت کنید! ببینید یار و یاورتان چه میخواهد! همان خواسته را تا جایی که می‌توانید اجرایی کنید! وقتی اجرا می کنید غیرمستقیم و یا مستقیم به عشقتان بفهمانید. به او بگویید برای من، مثلا، پیام دادن سخت است اما فکر میکنم یکی از قوانین عشق‌مان همین ارتباط ها باشد. به او بگویید من درکت می‌کنم و بخاطر تو و عشقمان، مثلا، این لباس را می‌پوشم! حواسمان باشد که بحث تغییر آدمها نیست! بحث خوشحال کردن عشقمان است. نباید بعضی از خواسته‌ها به قوانین اجباری تبدیل شود. 

در مورد قوانین اجباری گاه! این اجبار چنان آرام اجرایی می شود که کسی که این اجبار را خواسته، خود متوجه سنگ‌دلی خود نشده و طرف مقابل را در معذوریت کشانده است. 

کمی خلاصه بحث را جمع می‌کنم. معتقدم که هر رابطه قوانین خود را دارد! اگر قانونی برایمان ناخوشایند است باید مطرح‌اش کنیم! اگر خواسته‌ای از سوی عشقمان است نباید بگذاریم که آن عشق آن درخواست را ده بار تکرار کند! داوطلبانه خواسته‌های او را برای خودمان قوانین شیرین زندگی قرار دهیم. رابطه‌ای که این قوانین را لحاظ نکند رابطه عاشقانه نیست! اعتیاد در رابطه است.

راست‌اش را بخواهید من مدتهاست که شرایط را پذیرفتم هر چند همیشه از یارم خواستم که مثلا حتی شده در حد یک جمله کوتاه از حال خودش و کارهایی که می‌کند بنویسد اما دریغ از توجه به این مسئله! حال که می دانم این بی‌توجهی به معنای نادیده گرفتن نیست به همین دلیل ناراحت نمی‌شوم و تنها در خودم تنهایی را بیشتر در آغوش می‌گیرم.

به خودش گفتم و اینجا هم می‌نویسم که گاه سوتفاهم‌های کوچک یک عشق بزرگ را دچار دردسر می‌کند.

مراقب قلب و دل همدیگر باشید! گاهی کوچکترین قدم در مسیر عشق! یارتان را چنان خوشحال می‌کند که همین خوشحالی می‌تواند برای شما نتیجه بزرگترین کارهای مهم در عشق‌تان شود.

اینها را در زمانی می‌نویسم که دلم حسابی برای صدای عشقم تنگ شده ...

تصدق‌اش بروم که چنان برایم شیرین است که هر چند دقیقه گوشی را چک می‌کنم 

در عشقتان پیروز و شاد باشید


عشق، «هویت» است

خوب می‌دانید که عاشقی یعنی، خوشبختی طرف مقابلت را بخواهید اما فراتر از این موضوع عشق و عاشقی به آدمی یک هویت می‌دهد و آن هویت «ما» است. مثلا من با یارم هویت «ما» را داریم. من و او دیگر از همدیگر جدا خوانده نمی‌شویم و هربار میخواهیم تصمیمی بگیرم به «ما» فکر می‌کنیم. البته باید بگویم این «هویت ما» به معنی نادیده نگرفتن هویت فردی نیست و هر کدام در دیگری صرفا خلاصه نمی‌شوند بلکه خودخواسته افراد، پاره‌ای از «ما» را تشکیل می‌دهند. 

همانطور که گفتم این ما شدن به معنای نادیده گرفتن هویت فردی نمی شود بلکه افراد در حال و هوای هم شریک می‌شوند و به سمتی پیش می‌روند که خوشبخت‌شان به همدیگر مرتبط می‌شود.

حال بعد از این نوشتار توضیحی بگویم که، من سالهاست به ما شدن با عشقم فکر میکنم. سالهاست وقتی میخواهم رویاپردازی کنم پیش از هر چیزی به کلمه «ما» تکیه می‌کنم و از روزهایی حرف میزنم که خوشبختی دونفره ماست. اصلا اصالت عشق نیز همین رویاپردازی و پیش رفتن به سمت آرزوهاست وگرنه در این دنیای پر زرق و برق و خودخواهی جز رویاپردازی مگر عشق را می‌توان یافت؟ رویایی بودن عشق در این است که برخلاف همه آدم‌ها،آدمها تنها به خودشان فکر نمی‌کنند و تلاش می‌کنند یاور خود را خوشبخت کنند که در این صورت خود نیز خوشبخت خواهند شد. یکبار به یارم گفتم؛ «عزیز دلم باور کن دوست داشتن تو برای من خودخواهی‌ست! خودخواهی به این جهت که کسی را می‌خواهم که مرا خوشبخت کند! مرا شادترین مرد جهان کند و .... » خیلی توصیف کردم و در نهایت گفتم میبینی عاشق تو هستم چرا که عاشق بودن تو برای من اوج لذت است! حال اگر این حس در کنار تلاش برای خوشبخت کردن و خوشحال کردن و ..... یاور هم باشد می‌شود نورعلی‌نور...



تردید و دوری از لمس دستانت

چند وقتی‌ست که دلبرم، تمام عمرم به دلایلی بسیار کم می‌تواند با من صحبت کند! دیشب حرفهایی زد که قلبم به درد آمد! نه اشتباه نکنید! بحثمان نبود و مشکلی نیست! حتی نشان به آن نشان که عشقمان هر روز بیشتر می‌شود. یک سالی‌ست که منتظرم تا او برای ادامه تحصیل و یا از طریق ویزای کار به اینجا یعنی آمریکا بیاید اما دیشب حرفهایی که تصور میکنم غیرمستقیم زد! حکایت از ادامه دوری ما را می‌داد.در نخبگی و توانایی عشقم هر چه بگوید کم است و او توانسته بود سالها خوش‌بدرخشد اما موانع بزرگتر از همه ما ایرانیان است. 

یار و یاورم دیشب می‌گفت اگر نتوانم بیایم باز کنارم می‌مانی؟ لعنت به لحظات تلخ، به او گفتم قطعا تا ابد تا زمانی که نفس‌هایم بقا دارند من هم هستم ، عاشقت می‌مانم. لعنت به من که نمی‌توانم به ایران بازگردم و کنارش باشم تا او چنین مضطرب نشود. قبول کنید من چنان غمگینم که نوشتن این دل‌نوشته نیز پر از ناامیدی و ناراحتی‌ شده است. 

نفسم حبس شده بود و جواب‌اش را با دلگرمی می‌دادم اما من همچنان ویرانم و غم این حرفها زبانم را بریده است. از دیشب تا الان لبم را از هم وا نکردم و حوصله هیچ کس را نداشتم اما به روی عشقم نیاوردم. 

چرا باید عشقم بخاطر دوری بگوید که ترکم نکنی! چرا باید جویا شود که اگر این شرایط ادامه پیدا کند باز کنار هم خواهیم ماند.

شاید بگویید خب این حرفها عادی‌ست و جویا شده است اما اگر من عشقم را می شناسم میدانم که چنان ناامید شده که این سوالات را می‌پرسد. 

بخاطر نبود وقت نمیدانم این روزها چه می‌کند و چه کارهایی انجام داده بخاطر همین گفتن این دو سوال و حرفهایی دیگر مرا تلخ تلخ کرده است البته از صد درصد هنوز یک درصد را برای برداشت اشتباه خود گذاشتم و امیدم همان یکدرصد است که اگر درست باشد ارزشش را دارد.

همه آدمها یک زمانی کم می‌اورند بخصوص ما آدم‌های عاشق قدیمی که چنان غرق در عشق خود می‌شویم که دیگران ما را دیوانه خطاب می‌کنند.

خدا کند که حرفهای عزیزتر از جانم از سر دلتنگی و دوری باشد نه از سر چیزی میداند و نخواست بگوید و من هم نمیتوانم او را تحت فشار بگذارم که چه شده و چرا می‌گویی! فقط میتوانم آنچه در قلبم است را بگویم و فاش کنم که تا ابد عاشقش خواهم ماند.

برای من این تردید و این دوری از لمس دستانم مشابه انفرادی زندان است و برای لحظه‌ای آزادی که همانا رسیدن به دستان عشقم باشد لحظه‌ای قطع امید نخواهم کرد. میدانم روزی پس از این دیوار سیاه و تاریک، خورشید و ابرهای آرام و آسمان آبی مرا شاد خواهد کرد.

با وجود اینکه عشقم می‌داند اینجا را هر چند روز خط‌خطی می‌کنم اما به دلیل گرفتاری و کارهایش وقت نمی‌کند ببیند پس آنچه می‌نویسم از سر دلتنگی و بیان دلم است و از مخاطبم پوزش میخواهم اگر آنان را ناراحت کردم.

خاطراتی که کابوس هستند

مخفی می‌کنم اما هر بار که بهم می‌ریزم تا روزها چنان در غم و اندوه فرو می‌روم که بیرون کشیدنم هر بار سخت‌تر می‌شود. هر بار که این حس و حال را پیدا می‌کنم صدبار خودم را نفرین می‌کنم و گاه چنان روانم بهم می‌ریزد که آرزوی مرگ می‌کنم. می‌دانم گنگ حرف می‌زنم میدانم که بیش از حد حرفهایم بار منفی دارد اما امروز که پس از چند وقت باز بهم ریختم تصور کردم تنها جایی که می‌توانم حرفم را بزنم اینجاست.

هیچ وقت کامل در مورد داستان زندگی خودم و عشقم را ننوشتم چرا که هیچ وقت جرات به زبان آوردن‌اش را نداشتم و ندارم. نمیخواهم اینجا از حرفهایی بنویسم که هر روز روانم را پریشان می‌کند و حالا که بهم ریختم می‌نویسم وگرنه تمایلی نداشتم و حال نیز کامل نمی‌نویسم.

یکی از دلایل بهم ریختن من دیدن تصاویر سالهای نبودن یارم است. سالهای که او بدون من گذراند و گاه حرفهایی نوشت که من دیوانه هر چند مدت آنها را می‌خوانم و می‌بینم...

یکبار همین چند روز پیش به عشقم گفتم که ادم عاشق همیشه می‌ترسد حتی اگر در کنار عشق‌اش پیر شود باز هر لحظه نگران است که یارش را از دست بدهد. ترس کابوس می‌آورد، ترس آدمی را نابود می‌کند اما همین ترس هم نشانه‌ای از نشانه‌های عشق است. 

میدانم روزی عشقم کنارم خواهد آمد و میدانم حرفهایم برای بسیاری بی‌معناست بخصوص برای کسانی که هم‌دوره و هم‌نسل ما نیستند با این حال این کابوس‌ها همیشه هست...

از خدا می‌خوام هرچه زودتر عشقم بیاد و مطمینم دیگه وقتی پیشم باشه این کابوس ها تموم میشه 

اینها را اینجا می‌نویسم تا به عشقم نگویم تا او ناراحت نشود از اینکه حال این روزهایم خوب نیست.

صفات یک عشق ناب! - یک؛ نکته‌سنجی

تا به حال به این فکر کردید که عشق‌تان شما را نمی‌بیند؟ حس کردید قدردان کارهایتان نیست؟ یا به این فکر کردید که کاری که می‌کنید خیلی ارزشمند است اما یارتان متوجه مهم بودن آن نشده و یا کلا برعکس! تا به حال فکر کردید عشقتان توجهی به شما نمی‌کند؟ اینها تماما سوالاتی‌ست که همه عاشقان از خود می‌پرسند و یا درگیر آن هستند.


چه کنیم؟


به عنوان یک کهنه‌سرباز عشق که ۱۶ سال بدون وقفه عاشق یک یار بی‌نظیر بودم و البته روزهای خوشی و ناخوشی را با هم چشیدم پیشنهاداتی دارم که اینجا می‌نویسم تا شما از این تجربیات استفاده کنید و به جای چشیدن! بخوانید تا شاید تجربه تلخ را کمتر داشته باشید.


۱- بیان کنیم


ایراد بسیاری از مردان و زنان ایرانی عدم ارتباط کلامی قوی است. بله در گفتن دوستت‌دارم و حرفهای عاشقانه کم‌کاری نمی‌شود ( هستند کسانی که در عشق خسیس می شوند و تصور میکنند عشق بورزند خود را کوچک خواهند کرد، بگذریم که گاهی افرادی پیدا می‌شوند که ظرفیت پذیرش عشق واقعی را ندارند!!!) اما در بیان و دیدن جزئیات کم‌کاری می‌کنند. ببینید من یک مثال می‌زنم که اینگونه راحتر فهم شود. وقتی عشقتان به هر دلیلی امکان ارتباط مستمر را ندارد و پنهانی با شما در تماس هست یادتان باشد برای هر بار ارتباط خطری را به جان می‌خرد پس شما باید ارزش کار او را بدانید و از او قدر دانی کنید.جالب اینجاست که اگر شما همیشه این موضوع را رعایت کنید و از عشقتان تشکر کنید او متوجه می‌شود که درک‌ش کردید و در نتیجه تلاش بیشتری هم می‌کند تا با شما در تماس شود.


اینکه شما متوجه کارهای پر ریسک او برای عشقتان هستید و بیان‌اش نمی‌کنید به هیچ دردی جز قدرشناسی در قلبتان نمی‌خورد. عشق درخیره شدن به عشق را شخصا بسیار دوست دارم اما عاشقی یعنی بیان احساسات! عاشقی یعنی اینکه به عشقت بگویی عزیزکم میدانم که چقدر برای این عشق تلاش میکنی من عاشق همین تلاشهایت هستم که باور دارم همین یک جمله از صدبار دوستت‌دارم به دل بیشتر می‌نشیند. ببینید این مسئله مهمی است و متاسفانه عشق‌های زیادی بخاطر همین عدم توجه به جزئیات نابود شده‌اند.


از یاد نبرید که عشق حس احترام و برابری‌ست. اینکه تصور شود یک سوی ماجرا وظیفه دارد و دیگری باید قضاوت کند و خود هیچ تلاشی در عشق نکند نه معنی عشق می‌دهدو نه حتی دوستی صمیمی! این سواری دادن به دیگری‌ست. برایم قابل درک نیست که چطور زنان و دختران و گاه مردان و پسران این اجازه را می‌دهند که تحقیر شوند و یا حق انتخاب‌شان سلب شود. بله ایران سنتی/عرفی است و این قابل درک است اما مگر ما در دوران سنت و عرف‌نگری زندگی می‌کنیم! خدا رو شکر پا به دنیای اسمارت گذاشته‌ایم و زندگی‌ها تغییر کرده است پس این نگرش پوسیده سنتی/عرفی که نباید دست‌وبال ما را بگیرد. 


۲- خودتان را جای عشق‌تان بگذارید


اگر میخواهید قدردان عشق‌تان باشید یکبار خودتان را جای او ترسیم کنید. یکبار جلوی آیینه بنشینید و بگویید چه مشکلاتی برای عشقتان وجود دارد و این تمرین را به کمک عشقتان انجام دهید. روبروی هم بنشینید و یا پشت تلفن به او بگویید که «عزیزم چه محدودیت‌هایی داری؟» به او اطمینان دهید که میخواهید وضعیت او را درک کنید! خواهشا زود قضاوت نکنید و بگذارید او حرفهایش را بزند. بین حرفهایش نپرید! خود من شخصا بارها این اشتباه را کردم و تلاش میکنم کم بین صحبت یارم بدوم. بگذارید یک گوش شنوا شوید. هر چه گفت با لبخند و یا دستکم نگاه کردن به چشمان او گوش کنید. لطفا با تاکید بسیار! نگویید بدتر از تو هم هست! آقا جان، خانم جان عشقتان اصلا میخواهد خودش را لوس کند و یا میخواهد شما بیشتر به او توجه کنید! این چرندگویی که بدتر از تو هم هست را به زبان نیاورید!!!! به او بگویید حرفهایت را شنیدم و بیشتر از قبل دوستت دارم.


۳- اصرار نکنید


آی عاشقای عزیز وقتی یک نفر می‌گوید خودم تماس میگیرم اگر یک هفته هم طول کشید با صبر کنید. اینکه زود جوش بیاورید و زود تماس بگیرید شاید باعث مشکلات بسیاری شوید. کمترین این مشکلات عدم اطمینان عشقتان به شماست و بدترین آن احتمال جدایی!


اینقدر اصرار نکنید که امروز باید حرف بزنیم و یا امروز باید ببینمت! من ۱۶ سال عاشقم و ۱۰ سال است که یارم را از نزدیک ندیدم! ۱۰ سال دستانم حسرت نوازش دستان‌اش را دارد و گاه آنقدر دلم برایش تنگ می شود که ناخواسته قطره اشکی هم میریزم. ببینید اگر به عشقتان ایمان دارید ۲۰ سال هم شده صبر کنید اما کاری نکنید که بخاطر لجبازی و اصرار شروع نشده تمام شود.

البته بگویم که گاهی تعلل بعضی ها هم آدمی را جان به لب می‌کند. باور کنید گاهی مسائلی هست که در طول زمان متوجه آن خواهید شد پس با درک این موضوع شما اصرار نکنید. این نکته سنجی شما درخصوص صبوری میتواند عشقتان را قدرتمندتر کند.

از فواید و دلایل صبوری حرفها بسیار است و جداگانه خواهم نوشت.


۴- عشق ورزیدن در بی‌زمانی


این بخش از نوشتارم خطاب به کسانی‌ست که عاشق سوپرایز هستند. یکی از نکات مهم در عاشقی! استفاده از بی‌زمانی‌ست! یعنی جدول ضرب و تقسیم برای عاشقی درست نکنید. عشق هر لحظه به سراغتان آمد بیان‌اش کنید. بگذارید خودتان باشید. خود خودتان که در لحظه سلام بگوید! وای چقدر الان خوشحالم که دیدم عکست و اسمت افتاد روی گوشی! یا بگید مگه از من خوشبخت‌تر هم هست؟ سعی کنید در دیالوگ برقرار کردن با عشقتان به او بفهمانید که عشق هیچ تایم و تاریخی ندارد و من همیشه عاشقت هستم! درست مثل همان تشکر کردن بی‌وقفه از عشق این بحث نیز باید طوری باشد که واقعی‌بودنش عیان عیان شود. به عنوان یک مرد میدانم که عشقم فوق‌العاده خجالتی است و به همین دلیل تا جایی که امکان دارد حواسم را جمع میکنم در چه زمانی چه حرفی را بزنم! از سویی دیگر آنقدر حرفهای جدی داریم که گاهی نیاز است در میان آن روحیه و عشقم را به او بدهم به همین دلیل در زمان‌سنجی عشق به هیچ وجه تایم مشخص را قرار نمیدهم بلکه در اوج یک بحث نیز به او میفهمانم که چقدر دوست‌اش دارم. 


میدانم کمتر حوصله خواندن وجود دارد پس خلاصه تر می‌نویسم و فعلا یادداشت اول را تمام می‌کنم و از طرفی دیگر درست در زمان کاری‌ام این یادداشت‌ها را مینویسم و احتمال میدهم غلط املایی نیز داشته باشم :)


آیا عشق یکطرفه است؟

کانت یکی از فیلسوفان بزرگ به مردم توصیه کرده است که سرمان به کار خودمان باشد و  سرنوشت خود را بی‌جهت به سرنوشت دیگری گره نزنیم، فاصله را رعایت کنیم، دیگران را حرمت بنهیم، اما با زندگی‌شان زیاد قاطی نشویم. کانت البته وظیفه اخلاقی ما نسبت به بشریت، و نیز عشق به همنوع را به رسمیت می‌شناسد، اما بشردوستی از منظر او ربطی به احساسات و عواطف ندارد!

حال چرا در مورد کانت گفتم را در پایین بیشتر توضیح خواهم داد اما همینقدر بگویم که افرادی چون کانت و یا جرمی شافر اصولا «عشق گریزان» اند و بیشتر فلسفی مآب به جهان می‌نگرند و به همین دلیل عقلانیت را ارجح بر عواطف و عشق شهودی می‌پندارند! حال که این را نوشتم و تصور میکنم کمی نوشتار به سمت فلسفی پیش رفته و این وبلاگ کلاس دانشگاه نیست بلکه جایی برای حرف نوشتن است پس ساده تر می‌نویسم و میگویم که آیا عشق، یکطرفه است؟


فلاسفه و در کل کسانی که زیادی سرشان به کار خودشان است از اینکه عاشق شوند می‌ترسند! آنها ناخواسته عاشق چیز دیگری هستند! مثلا عشق کانت به آثار فلسفی بود و خود اندیشمند بزرگ! یا دیگری بزرگترین صنعتگر جهان و ... به هر حال هر کدام عشقی برای خود تعریف کردند کما اینکه نباید عشق را صرفا در میان دو زوج دانست. 


اما حرف من با اینها و کسانی که از عشق گریزان هستند یک نکته مشخص است. آنان از رنجیده شدن می‌ترسند. عشق هم هولناک است و هم زیبا! عشق هم تو را غرق در شادی می‌کند هم مثل بعضی روزهای من، غمگین‌ترین مرد جهان می‌شوم. عشق به قول قدیمی‌ها «چیز بدی»ست و اگر یک طرفه باشد فاجعه است و به همین دلیل بسیاری از عشق هراسان و گریزان‌اند. 


من حال کسانی که عاشقِ عشقی باشند و آن معشوقه آنان را هیچ بها ندهد را می‌فهمم. حتی مقیاس سنجی و گفتن از درداش هم مطلب را ادا نمی‌کند و درد این کابوس یکطرفه بی‌نهایت است. البته خدا را شکر همیشه عشقم مرا دوست داشت اما مدتها نه بها میداد و نه روی خوش! حال که اینها را نوشتم بگویم که همین کاراش هم بلای جان من شده بود هم بلای جان خودش! با وجود آنکه می‌توانست عشق بدهد مدتها نداد و این درد عشق یکطرفه نشان دادن پیرم کرد. امروز اگر گاه همچنان می‌ترسم که نکند باز عزیز دلم از خود عشق نشان ندهد دقیقا همان دغدغه عاشقان است. 


شخصا قبول ندارم که عشق یکطرفه است! البته که در واقعیت همین‌است و  بسیاری از عاشقان تنها در مسیر یک طرفه در حال عشق ورزیدن هستند اما اگر دو نفر به یکدیگر برسند و عاشقانه همدیگر را دوست داشته باشند هرگز عشق‌شان دچار خدشه نخواهد شد و اگر روزی عشق‌شان کم و نیست شد یعنی یک جای کار می‌لنگد.


وسط این نوشتار تازه دارم می فهمم که چقدر قضاوت در مورد عشق سخت است.


خدا به روز هیچ بنی‌بشری نیاورد که عشق یکطرفه را تجربه کند. پس از ۱۶ سال عاشق ماندن و اعتماد به عشقم هنوز کابوس میبینم که هم‌مسیرم و عشقم مرا ترک کرده است! تا اخر شب سرم سوت می‌کشد و هزار بلا سرم میآید. 


اما نتیجه حرفم را خلاصه تر می‌نویسم. آری امکان عشق یکطرفه وجود دارد و این عشق یکطرفه سم مهلکی‌ست که اگر عاشق ادامه دهد در نهایت بازنده اصلی او خواهد بود. عشق حرمت دارد و اگر به عشق بی‌حرمتی شود دیگر معنی عشق را از دست می‌دهد! باید انسان کمی هم حس غرور با خود داشته باشد. اگر عشقی واقعی باشد باز خواهد گشت اگر بازنگشت آن ماجرا عاشقی نبود! شیفتگی یک انسان به دیگری بود و در نهایت تمام!


چند روزی سخت گرفتار بودم و نشنیدن صدای یار هم مزیت بر علت شد تا کمتر بنویسم.


ممنون