راستاش را بخواهی دیدن عکسهایت کارم شده اما جرات نمیکنم صدای تو را گوش کنم! این صدا چیز عجیبیست! مگر میتوان صدای تو را بشنوم و نشکنم؟ نشکنم از نبودنتهایت. از تویی که برای داشتنات لحظهشماری میکردم و میکنم اما خوب میدانم ندارمت!
میدانم اگر صدای تو را بشنوم طاقتم تمام میشود.
میدانم اگر صدایت را بشنوم مرور خاطراتت دو چندصد برابر میشود و روزگارم تلخ!
نمیدانم ُ شنیدن صدای من چقدر ملتهبت میکند اما خوب میدانم صدایم و زمزمه کردنهایم برای تو آرامشبخش بود! یادت هست میگفتی «وقتی حرف می زنی آرام میشوم» ، یادت هست یکبار گفتی « وقتی حرف میزنی همه چیز را فراموش میکنم! همه تلخیها» را؟
آدمها وقتی میروند تنها با خودشان خاطرات را نمیبرند، آرامش ابدی را میبرند، محروم کردن صدایشان را میبرند...
چقدر دنیا جای تبعیضآمیزی شده است! گویا ما محکوم هستیم وقتی شکست میخوریم از چندین موهبت محروم شوم که اعظم آن «صدا»ست.
تصدقت شوم دلم برای صدایت تنگ شده است...