عاشقانه‌های دو یار دور افتاده از یکدیگر

پس از ۱۶ سال همچنان اولین عشقم را دوست دارم اما هزار مشکل وجود دارد. یکی از هزار، اقامتم در آمریکا و حضور او در ایران

عاشقانه‌های دو یار دور افتاده از یکدیگر

پس از ۱۶ سال همچنان اولین عشقم را دوست دارم اما هزار مشکل وجود دارد. یکی از هزار، اقامتم در آمریکا و حضور او در ایران

گذشت لازمه ماندن است

شما هم شاید اتفاقاتی که خواهم نوشت را تجربه کردید! زمانی که احساس می‌کنید عشق‌تان نمیخواهد کل واقعیت را بگوید یا برای اینکه شما ناراحت نشوید سعی میکند حرفی بزند که شما قانع شوید.

برای منی که سالها انتظار کشیدم، بعضی از عکس‌ها و شرایط را تحمل کردم، شنیدن بعضی حرفها درد دارد اما زخم عمیق نمی‌کند! به همین دلیل بعضی مسایل را می‌بینم اما سکوت میکنم! هر چند دو شب پیش برای اولین بار بعد از مدتها عشقم را بخاطر گفتن حرفی نقد کردم. راست‌اش درد داشت! زخمم کرد اما همانطور که گفتم عمیق نبود! برای منی که به جزئیات خیلی بها می‌دهم و مثلا میبینم در فلان دقیقه نوشته «کمی شلوغه» و بعد از ۱۷ دقیقه می‌گوید جای دیگری هستم برایم درد دارد. خب چند پیش‌فرض برایم پیش می‌آید که اولی و مهمتر از همه این است که آن لحظات نخواست حرف بزند و اونقدر سرش شلوغ بود که نخواست برای یک دقیقه هم شده تماس بگیرد و بگوید الان فرصتی نیست.

این را نوشتم نه در نقد یارم بلکه بگویم اگر قرار باشد روابط بخاطر این حرفها تیره و تار شود هیچ رابطه‌ای در جهان ماندگار نخواهد شد. هیچ رابطه‌ای به نتیجه نخواهد رسید و عشق در نطفه خواهد مرد. ما آدمها گاه حرفهایی میزنیم که ناخواسته است و یا قصد و نیت‌مان آنی نیست که دیگری برداشت می‌کند و از سویی دیگر همین برداشت اشتباه گاه سمی مهلک بر یک رابطه زیبا می‌شود! هر چند من شخصا نقد یارم کردم اما معتقدم این نقد نباید همیشگی باشد! تبدیل به یک گیر بی‌مورد شود. البته یار و یاورم از دو شب پیش تا الان تحویلمان نگرفته و گویا به او بیشتر از من برخورده است! یا انتظار نداشت به او چیزی بگویم! من کاراگاه و مفتش نیستم اما در مورد یاورم به نکات ریز هم توجه میکنم. حواسم هست چه زمانی پیام می‌دهد چه می‌گوید و چه خواهد گفت. 

خلاصه این را نوشتم که بگویم اگر گذشت نباشد انسان تنها می‌ماند. 

خیلی دوست‌داشتم یارم جایی که برای او می‌نویسم می‌امد می‌خواند اما صدحیف که گویا فرصت چنین توجهی را ندارد. 


عشق، قانون دارد

خب همه ماها با هم در تعریف عشق و قوانین‌ آن متفاوت هستیم! حتی میان عاشق و معشوق نیز تعریف از قوانین عشق می‌تواند فرسنگ‌ها از همدیگر متفاوت باشد. بگذارید از همان اول یادداشت بگویم که همه آدمها خودخواه هستند! حتی وقتی کسی را انتخاب می‌کنند چون خودخواه هستند آن را عشق خود می‌دانند و می‌خواهند عشق‌شان نیز به او عشق بدهد! خلاصه همه ماها خودخواه هستیم! البته نه یک انسان خودخواه بد! بلکه تعریف خودخواهی نیز به معنای کلمه آن نه به معنای صفت‌اش!

آدمها با هم فرق می‌کنند! بعضی از انسان‌ها به شدت نکته‌سنج هستند! مشابه بنده. بعضی از انسان‌ها نیز توجهی به نکات نمی‌کنند و برایشان تنها یک عشق با ظرفیت بقا مهم است. 

قصد ندارم موعظه‌گویی کنم و به همین دلیل از همان اول بگویم آنچه می‌نویسم تعبیر بنده از عشق و قانون عاشقی‌ست. یا بهتر است بگویم آنچه من از عشق خود طلب می‌کنم.

پیشتر در مورد یار و یاورم نوشتم. گفتم که ۱۶ سال از روزی که عاشق‌اش شدم می‌گذرد و هر روز عمیق‌تر می‌شود. خود را مسئول‌تر می‌دانم و تمام این سالها درک‌اش کردم. البته شاید بگوییم چرا ۱۶ سال طول کشیده که خود مفصل ماجرایی ست. در رابطه میان من و یارم! قانون و هر آنچه باید شود را او اعلام می‌کند! مثلا تماس گرفتن و یا پیام دادن. من به او گفته‌ام که حتی شده یک خط از خودت بنویس اما او گاه یک هفته می‌رود و خبری از او نیست و بعد از یک هفته تماس می‌گیرد و ... ( اشتباه برداشت نکنید او هم عاشق من است و متاسفانه شرایط خوبی برای ارتباط ندارد) دلیل این مثال هم مرتبط با موضوع یادداشت است. من معتقدم که در یک رابطه باید هر دو به قوانین احترام بگذارند! قوانینی که نانوشته هستند! قوانینی که در اصل خواسته‌های قلبی دوطرف است! قوانینی که هر دو را خوشحال نگه می‌‌دارد. 

عشق تملک بر یک زمین، ساختمان، ماشین و ... نیست! عشق یکی شدن با روح و روان و جسم دیگری ست پس نمی‌توان در یک رابطه دستور را اجرایی کرد. به رابطه‌های خودتان دقت کنید! ببینید یار و یاورتان چه میخواهد! همان خواسته را تا جایی که می‌توانید اجرایی کنید! وقتی اجرا می کنید غیرمستقیم و یا مستقیم به عشقتان بفهمانید. به او بگویید برای من، مثلا، پیام دادن سخت است اما فکر میکنم یکی از قوانین عشق‌مان همین ارتباط ها باشد. به او بگویید من درکت می‌کنم و بخاطر تو و عشقمان، مثلا، این لباس را می‌پوشم! حواسمان باشد که بحث تغییر آدمها نیست! بحث خوشحال کردن عشقمان است. نباید بعضی از خواسته‌ها به قوانین اجباری تبدیل شود. 

در مورد قوانین اجباری گاه! این اجبار چنان آرام اجرایی می شود که کسی که این اجبار را خواسته، خود متوجه سنگ‌دلی خود نشده و طرف مقابل را در معذوریت کشانده است. 

کمی خلاصه بحث را جمع می‌کنم. معتقدم که هر رابطه قوانین خود را دارد! اگر قانونی برایمان ناخوشایند است باید مطرح‌اش کنیم! اگر خواسته‌ای از سوی عشقمان است نباید بگذاریم که آن عشق آن درخواست را ده بار تکرار کند! داوطلبانه خواسته‌های او را برای خودمان قوانین شیرین زندگی قرار دهیم. رابطه‌ای که این قوانین را لحاظ نکند رابطه عاشقانه نیست! اعتیاد در رابطه است.

راست‌اش را بخواهید من مدتهاست که شرایط را پذیرفتم هر چند همیشه از یارم خواستم که مثلا حتی شده در حد یک جمله کوتاه از حال خودش و کارهایی که می‌کند بنویسد اما دریغ از توجه به این مسئله! حال که می دانم این بی‌توجهی به معنای نادیده گرفتن نیست به همین دلیل ناراحت نمی‌شوم و تنها در خودم تنهایی را بیشتر در آغوش می‌گیرم.

به خودش گفتم و اینجا هم می‌نویسم که گاه سوتفاهم‌های کوچک یک عشق بزرگ را دچار دردسر می‌کند.

مراقب قلب و دل همدیگر باشید! گاهی کوچکترین قدم در مسیر عشق! یارتان را چنان خوشحال می‌کند که همین خوشحالی می‌تواند برای شما نتیجه بزرگترین کارهای مهم در عشق‌تان شود.

اینها را در زمانی می‌نویسم که دلم حسابی برای صدای عشقم تنگ شده ...

تصدق‌اش بروم که چنان برایم شیرین است که هر چند دقیقه گوشی را چک می‌کنم 

در عشقتان پیروز و شاد باشید


ممنون برای دل‌ پاکی که داری

ما آدم‌های این کره‌خاکی شاید کمتر عاشق واقعی می‌شویم چرا که عشق واقعی شروط خاص خود را دارد! مثلا عشق مادر به فرزند عشقی‌جاودان است! البته همیشه استثنا است اما در کلیت نمی‌توان به عشق مادر به فرزند شکی داشت! چه بسا اگر شکی باشد نشان از دیوانگی و کم‌سطحی و ندیدن دل آنان است! البته می‌شود که فرزندی عشق به مادر را عمیق نداشته باشد اما مادر عشق کامل به فرزند دارد!


عشق میان انسان‌ها چه از جنس مخالف و چه هم‌جنس برعکس همه‌گیری عشق مادر به فرزند! دارای استثنا از جنبه عشق واقعی است. 


میان بسیاری از انسان‌ها، احساسات عمیق شکل می‌گیرد! مثلا عشق دوران دانشگاه! عشق دوران کار و یا پیشتر از آنها عشق دوران نوجوانی! تنها در میان تمام این عشق‌ها، عشقی پایدار است که از سرچشمه زلالی روانه شده باشد. بگذارید کمی در این باره بنویسم!


اگر توهین قلمداد نشود بسیاری از عشق‌ها براساس منافع و یا خودخواهی محض است! مثلا رابطه‌ای که براساس دلایل خاص شروع شود! دلایل مادی و یا دلایل منفعتی! در غرب عبارت Opportunism که به فرصت‌طلبی تعبیر می‌شود مبنای عشق بعضی‌ها می‌شود. عشقی که اگر آم منافع دیگر نباشد از آتش و گرمی حرارت دوست‌داشتن‌اش کم می‌شود و به نفرت و یا متواری شدن از عشق پیش می‌رود. حال مصداق بعضی از انسان‌های متوهم شده از داشتن یک عشق ناب هم دقیقا همین است. گفتم توهین قلمداد نشود اینها را شاهد بودم! در میان پسرها که بسیار دوستان و رفقای این‌چنینی دیدم و در میان دختران هم شاهد بودم که چگونه دختران از این حربه و منفعت بهره بردند!


عشق روزهای سهل و راحتی نیز از آن دسته عشق‌های کم‌سطح است! اگر نام شان را عشق می‌گذارم به این دلیل است که خودشان آن را «عشق» می‌پندارند! 

عشق روزهای آسان و نرم‌خویی، عشقی به مراتب تلخ‌تر است. در یک رابطه کشش به عشق متفاوت است و به همین دلیل یک سوی ماجرا از این خوش‌گذرانی و تن ندادن به سختی چنان می‌رنجد که تا ابد بر پیشانی خود داغ می‌گذارد که عاشق نشود! چرا که عشق مرتبه خستگان نیست و برای داشتن عشق می‌بایست یک مبارزه پر توان بود و از قضا چون تجربه بدی پیدا کردند نسبت به دیگری به دید شک نگاه می‌کند. این عشق صدمات جبران ناپذیری ایجاد می‌کند که در مورد آن در آینده بیشتر خواهم نوشت.


عشق آدمهای نگران و دارای ترس!

خدا نصیب گرگ بیابان نکند که این عشق هر دو سوی ماجرا را جان به لب می‌کند! نیازی به گفتن زیاد آن نیست و همین قدر بسنده کنم که عشق آدم‌های نگران و مضطرب بلای جان می شود و در نهایت هر دو سوی عشق را ویران می‌کند! آنکه می‌ترسد هم هزار بار خود را نفرین می‌کند هم طرف مقابل را مایوس و از سویی دیگر هر دو بخاطر یک ترس، عشقی که می‌تواند آنان را خوشبخت کند پس می‌زنند که البته ده‌ها دلیل می‌تواند داشته باشد! از تفکر سنتی گرفته تا مذهب و تاملات بی‌هنگام و نگران به دلیل توهمات!


حالا حالا‌ها در وبلاگم از عشق خواهم گفت بخاطر همین کمی مختصرتر می‌نویسم! اما لازم است در مورد یک عشق خاص صحبت کنم!


عشق من و عزیز جانم!


بگذارید از عشقم برایتان بگویم! از عشقی که سالها درگیر مشکلات زیادی بود! از عشقی که از حق نگذریم سالها زجر کشید و به هزار و یک دلیل دور ماند و دور زیست. امروز برایم باری‌دیگر اثبات شد که چقدر دل او پاک و برای داشته‌های من ارزش قائل است. عشق پاک و واقعی عشقی‌ست که آدمی از خود بگذرد! و تمام وجود خود را در شادی یار خود ببیند.


عشق واقعی پس از سالها گذر عمر نه تنها کم نمی‌شود بلکه اعتبار و عمق‌اش بیشتر می‌شود.


این یادداشت را که می‌نویسم در اوج کاری‌ام هستم به همین دلیل تصور میکنم آنچه میخواستم بگویم ادا نشد و برای بهتر نوشتن آن فرصتی دیگر خواهم نوشت.


دوستت دارم عشقم

تصدقت شوم