یادت هست بیش از ۱۴ سال پیش با یک موتور قرضی مسافت ۳ ساعت با ماشین را خاطره ساختیم و هممسیر همدیگر بودیم؟ یادت هست تو سر آن سه راه معروف پیاده شدی تا مثلا سوار ماشین شوی اما من با موتور سوارت کردم و در اولین توقف کنار یکی از ساحلهای زیبای استان کلی خندیدیم؟ یادت هست من جو گیر شده بودم و تند میرفتم و تو مرا محکم بغل کرده بودی!
راستش را بخواهی ترس را لحظاتی در چشمات دیدم و به همین خاطر به آن مکان زیبا رفتیم تا کمی استرسات آرام بگیرد و تو ترس جاده را فراموش کنی!
آن جا را خوب به خاطر دارم و حالا که مینویسم یادم هست که چطور آرایش کرده بودی و با آن لبخند همیشگیت اوج غرور را به من دادی... غرور یک مرد عاشق که تنها عشق زندگیاش دست در دستتانش است.یادت هست در مسیر چقدر استپ داشتیم و آن کنار جاده، همدیگر را به آغوش کشیدیم تا آرام شویم! آن لحظاتی که حتی به اوج لذت کشیده شد و ما شاد بودیم؟
مرور میکنم و همیشه مرور میکنم
تمام پیچهای سفر را به خاطر میآورم آن جاده قدیمی و آن مسیری که مدام صورت نرمت را به صورتم میچسباندی و حالا که دیگر ترسی از مسیر و استرس راه نداشتی! نگران آن نبودی که دیر برسی و یا کسی سراغت را بگیرد. چقدر وقتی فاصله روحی و جسمی ما کم میشد تو مرز آرامش را همراه میشدی و من با تمام غرور احساس می کردم عشقی دارم که برای بودن کنارم هر کاری میکند.
هیچ وقت آن جاده که گویا صدبرابر زیباتر شده بود و دیگر آن لحظات زیبا را ندید، فراموش نکردم. میبینی بعد از ۱۴ سال و آخرین سالهای که با هم بودیم و لحظهبه لحظهاش را فراموش نکردم، چطور به یاد میآورم! میبینی همچنان آن لحظه خداحافظیات را سعی میکنم فراموش کنم تا خاطراتم تلختر از این نشود!
آن سفر طولانی که نمیدانم چرا آنقدر زود تمام شد هرگز در زندگی ما تکرار نشد! البته یار من هرگز هیچ کدام از لحظاتی که گذشتند دیگر تکرار نخواهند شد اما ما دو تا چقدر سهم داشتیم در گذشتن و قدر نداشتن آن لحظات؟
وقتی تنهایی از آن جاده برمیگشتم و حتی زمانی که رسیدم و آن موتور قرضی را دادم و حتی همینحالا که بیش از ۱۴ سال از آن روز گذشته هنوز نفهمیدم چرا اینقدر زود، دیر شد و ما کنار هم نماندیم و نیستیم!
تصدقت