ما آدمهای این کرهخاکی شاید کمتر عاشق واقعی میشویم چرا که عشق واقعی شروط خاص خود را دارد! مثلا عشق مادر به فرزند عشقیجاودان است! البته همیشه استثنا است اما در کلیت نمیتوان به عشق مادر به فرزند شکی داشت! چه بسا اگر شکی باشد نشان از دیوانگی و کمسطحی و ندیدن دل آنان است! البته میشود که فرزندی عشق به مادر را عمیق نداشته باشد اما مادر عشق کامل به فرزند دارد!
عشق میان انسانها چه از جنس مخالف و چه همجنس برعکس همهگیری عشق مادر به فرزند! دارای استثنا از جنبه عشق واقعی است.
میان بسیاری از انسانها، احساسات عمیق شکل میگیرد! مثلا عشق دوران دانشگاه! عشق دوران کار و یا پیشتر از آنها عشق دوران نوجوانی! تنها در میان تمام این عشقها، عشقی پایدار است که از سرچشمه زلالی روانه شده باشد. بگذارید کمی در این باره بنویسم!
اگر توهین قلمداد نشود بسیاری از عشقها براساس منافع و یا خودخواهی محض است! مثلا رابطهای که براساس دلایل خاص شروع شود! دلایل مادی و یا دلایل منفعتی! در غرب عبارت Opportunism که به فرصتطلبی تعبیر میشود مبنای عشق بعضیها میشود. عشقی که اگر آم منافع دیگر نباشد از آتش و گرمی حرارت دوستداشتناش کم میشود و به نفرت و یا متواری شدن از عشق پیش میرود. حال مصداق بعضی از انسانهای متوهم شده از داشتن یک عشق ناب هم دقیقا همین است. گفتم توهین قلمداد نشود اینها را شاهد بودم! در میان پسرها که بسیار دوستان و رفقای اینچنینی دیدم و در میان دختران هم شاهد بودم که چگونه دختران از این حربه و منفعت بهره بردند!
عشق روزهای سهل و راحتی نیز از آن دسته عشقهای کمسطح است! اگر نام شان را عشق میگذارم به این دلیل است که خودشان آن را «عشق» میپندارند!
عشق روزهای آسان و نرمخویی، عشقی به مراتب تلختر است. در یک رابطه کشش به عشق متفاوت است و به همین دلیل یک سوی ماجرا از این خوشگذرانی و تن ندادن به سختی چنان میرنجد که تا ابد بر پیشانی خود داغ میگذارد که عاشق نشود! چرا که عشق مرتبه خستگان نیست و برای داشتن عشق میبایست یک مبارزه پر توان بود و از قضا چون تجربه بدی پیدا کردند نسبت به دیگری به دید شک نگاه میکند. این عشق صدمات جبران ناپذیری ایجاد میکند که در مورد آن در آینده بیشتر خواهم نوشت.
عشق آدمهای نگران و دارای ترس!
خدا نصیب گرگ بیابان نکند که این عشق هر دو سوی ماجرا را جان به لب میکند! نیازی به گفتن زیاد آن نیست و همین قدر بسنده کنم که عشق آدمهای نگران و مضطرب بلای جان می شود و در نهایت هر دو سوی عشق را ویران میکند! آنکه میترسد هم هزار بار خود را نفرین میکند هم طرف مقابل را مایوس و از سویی دیگر هر دو بخاطر یک ترس، عشقی که میتواند آنان را خوشبخت کند پس میزنند که البته دهها دلیل میتواند داشته باشد! از تفکر سنتی گرفته تا مذهب و تاملات بیهنگام و نگران به دلیل توهمات!
حالا حالاها در وبلاگم از عشق خواهم گفت بخاطر همین کمی مختصرتر مینویسم! اما لازم است در مورد یک عشق خاص صحبت کنم!
عشق من و عزیز جانم!
بگذارید از عشقم برایتان بگویم! از عشقی که سالها درگیر مشکلات زیادی بود! از عشقی که از حق نگذریم سالها زجر کشید و به هزار و یک دلیل دور ماند و دور زیست. امروز برایم باریدیگر اثبات شد که چقدر دل او پاک و برای داشتههای من ارزش قائل است. عشق پاک و واقعی عشقیست که آدمی از خود بگذرد! و تمام وجود خود را در شادی یار خود ببیند.
عشق واقعی پس از سالها گذر عمر نه تنها کم نمیشود بلکه اعتبار و عمقاش بیشتر میشود.
این یادداشت را که مینویسم در اوج کاریام هستم به همین دلیل تصور میکنم آنچه میخواستم بگویم ادا نشد و برای بهتر نوشتن آن فرصتی دیگر خواهم نوشت.
دوستت دارم عشقم
تصدقت شوم
ممنون که عشق رو به تصویر کشیدین/خیلی ممنون که از عشق و عزیزجان گفتین
خواهش میکنم خیلی ممنونم از اینکه نظر میذارید. اتفاقا این چند وقت حرفهایی داشتم که بنویسم اما فرصت نبود و کامنت شما و ویو خوردن مطالب انگیزه بیشتر میدهد تا انان را نیز بنویسم. بی نهایت سپاسگزارم از مهرتان. ـ ( کلی ایکون گل)