عاشقانه‌های دو یار دور افتاده از یکدیگر

پس از ۱۶ سال همچنان اولین عشقم را دوست دارم اما هزار مشکل وجود دارد. یکی از هزار، اقامتم در آمریکا و حضور او در ایران

عاشقانه‌های دو یار دور افتاده از یکدیگر

پس از ۱۶ سال همچنان اولین عشقم را دوست دارم اما هزار مشکل وجود دارد. یکی از هزار، اقامتم در آمریکا و حضور او در ایران

یاد رخ یارم!

دوری ما از همدیگر که خوشحالم تنها دوری مسافت بود نه دوری قلبمان باز قلبم را هر روز فشرد! تصور کنید صدها کیلومتر از همدیگر دور هستیم و به اقتضای شرایط خیلی وقت زمان می‌برد و همدیگر را تصویری نمی‌بینیم! این چند ماه اخیر که خود نوبری شده و منِ محروم از دیدن یارم حال خوشی ندارم. 

راستش را بخواهید هرچند در عالم واقعیت او را نمیبینم اما هر شب خیال‌اش میزبان خیالم می‌شود. خوبی اخلاق من آرام بودنم است. آرام با او حرف میزنم! گاهی تصور میکنم به گردش رفتیم! اینجا در ایالتی که زندگی می‌کنم جاهایی هست که هرگز نرفتم و آنها را گذاشتم برای روزی که دلبرم آمد! گاهی جاده‌های نرفته را خیال‌بافی می‌کنم و تصور میکنم همراه با دلبرم در نهایت آن جاده‌های نرفته را رفتم. رخ یارم که چنان هر لحظه در منظرم جلوه می‌کند که گویا تنها او را میبینم! شاید بگویید عشقی که ۱۶ سال از آن گذشته کمی این تب داشتن‌اش بعید است. احتمالا اگر بدانید عشق نیمه‌کاره ما با هزاران مانع روبرو بود و حالا تازه موانع یک به یک برداشته می‌شود کمی به بنده سرتاپا عاشق حق بدهید. 

یکبار دلبرم همان عشق همیشگی‌ام گفت:.... تو چرا اینقدر دوستم داری! راستش جوابی نداشتم چرا که بی‌دلیل و با هزاران دلیل او را دوست دارم و اگر امروز یاد رخ یارم هر لحظه هستم بخاطر همین بی‌دلیلی و شاید هزاران دلیل باشد. 

امروز هم گذشت یکی دو ساعت دیگر ۲۷ اکتبر خواهد شد! از ۱۲ اکتبر به این سمت حتی برای لحظه‌ای صدای یار و دلبرم را نشنیدم چه برسد به دیدن رخ‌اش که تنها در همان عالم رویا و خیال نصیبم می‌شود. 

یار فرصت سه ماهه خواست و من بی‌صبرانه منتظر گذر زمان هستم اما صد فغان که آدم در انتظار، گذر زمان را سخت می‌گذراند.

راستی امروز پستی از علی کریمی در اینستاگرام دیدم که نوشته بود: «هیچ وقت آدمها رو با انتظار امتحان نکنید چون انتظار آدمها رو عوض میکند!»  حرف‌اش هم درست است هم نادرست! درست که بله خیلی ها را تغییر میدهد نادرست هم به این دلیل است که مهم دلیل انتظار است و انتظار چه کسی و یا چه چیزی! بعضی چیزها بخصوص بعضی آدم‌ها ارزش انتظار را دارند هر چند من شخصا معتقدم نباید آدمها را منتظر گذاشت! گاه انتظار آدمی را می‌شکند ...


دلم تنگه!

قرار بود همیشه بنویسم! اما چند ماهی توان به خط کشیدن ذهنم را نداشتم! آرام نبودم و هنوز هم نیستم! عاشقی همین است هیچ وقت جز در کنار یار بودن، آرام ندارد! یار و یاورم مدتی نبود و حالا از من فرصت خواسته است. فرصتی شاید سه ماهه. 

تا به حال وارد اتاقی شدید که خالی خالی‌ست؟ تا به حال شده در آن در اتاق باشید و حرف بزنید و همزمان سرگیجی شدید داشته باشید؟ دنیای من همان‌طور پوچ و ناراحت کننده شده است. انگار در یک حباب توخالی شده است. زمان می‌گذرد و اصلا نمیفهمم چرا و چگونه گذشته است. 

امروز با برادر کوچکتر که حالا مردی شده است صحبت می‌کردم! بحث مهاجرت داشت اما برای آینده خود نیز میخواست برنامه بریزد! باور کردنی نبود داشتم تجربه سالها پیش خودم را می‌گفتم. گفتم عزیز من سعی کن هیچ وقت زمان را از دست ندهی! عاشقی هیچ وقت برنمی‌گردد و شاید روزی بخاطر یک روز از دست دادن‌اش نیز پشیمان شوی.

به هر حال دلم تنگ یارم است! دلم برای همان لحظات کمی که داشت اما صدایش را می‌شنیدم تنگ شده است. برای منی که سرتا پا غرور هستم و اجازه نمیدهم کسی برای چیزی را تعیین کند! شیرین ترین لحظاتم همان لحظاتی بود که دلبرم می‌گفت فلان ساعت حرف بزنیم!

بگذریم نوشتم که روزی اگر کنارم بود و این صفحه را دید بفهمد چقدر برایم سخت گذشته است. هر چند من به دلبرم ایمان دارم و چنان از اون مطمئن هستم که میدانم این فرصت حتما صلاح زندگیمان بود.

پوزش که پر از غر زدن هستم! عاشقی یعنی همین ناله‌ها! هر چند عاشقی یکی متفاوت بودن از آدم‌هایی که زندگی ندارند.

ارادتمندم

عشق، قانون دارد

خب همه ماها با هم در تعریف عشق و قوانین‌ آن متفاوت هستیم! حتی میان عاشق و معشوق نیز تعریف از قوانین عشق می‌تواند فرسنگ‌ها از همدیگر متفاوت باشد. بگذارید از همان اول یادداشت بگویم که همه آدمها خودخواه هستند! حتی وقتی کسی را انتخاب می‌کنند چون خودخواه هستند آن را عشق خود می‌دانند و می‌خواهند عشق‌شان نیز به او عشق بدهد! خلاصه همه ماها خودخواه هستیم! البته نه یک انسان خودخواه بد! بلکه تعریف خودخواهی نیز به معنای کلمه آن نه به معنای صفت‌اش!

آدمها با هم فرق می‌کنند! بعضی از انسان‌ها به شدت نکته‌سنج هستند! مشابه بنده. بعضی از انسان‌ها نیز توجهی به نکات نمی‌کنند و برایشان تنها یک عشق با ظرفیت بقا مهم است. 

قصد ندارم موعظه‌گویی کنم و به همین دلیل از همان اول بگویم آنچه می‌نویسم تعبیر بنده از عشق و قانون عاشقی‌ست. یا بهتر است بگویم آنچه من از عشق خود طلب می‌کنم.

پیشتر در مورد یار و یاورم نوشتم. گفتم که ۱۶ سال از روزی که عاشق‌اش شدم می‌گذرد و هر روز عمیق‌تر می‌شود. خود را مسئول‌تر می‌دانم و تمام این سالها درک‌اش کردم. البته شاید بگوییم چرا ۱۶ سال طول کشیده که خود مفصل ماجرایی ست. در رابطه میان من و یارم! قانون و هر آنچه باید شود را او اعلام می‌کند! مثلا تماس گرفتن و یا پیام دادن. من به او گفته‌ام که حتی شده یک خط از خودت بنویس اما او گاه یک هفته می‌رود و خبری از او نیست و بعد از یک هفته تماس می‌گیرد و ... ( اشتباه برداشت نکنید او هم عاشق من است و متاسفانه شرایط خوبی برای ارتباط ندارد) دلیل این مثال هم مرتبط با موضوع یادداشت است. من معتقدم که در یک رابطه باید هر دو به قوانین احترام بگذارند! قوانینی که نانوشته هستند! قوانینی که در اصل خواسته‌های قلبی دوطرف است! قوانینی که هر دو را خوشحال نگه می‌‌دارد. 

عشق تملک بر یک زمین، ساختمان، ماشین و ... نیست! عشق یکی شدن با روح و روان و جسم دیگری ست پس نمی‌توان در یک رابطه دستور را اجرایی کرد. به رابطه‌های خودتان دقت کنید! ببینید یار و یاورتان چه میخواهد! همان خواسته را تا جایی که می‌توانید اجرایی کنید! وقتی اجرا می کنید غیرمستقیم و یا مستقیم به عشقتان بفهمانید. به او بگویید برای من، مثلا، پیام دادن سخت است اما فکر میکنم یکی از قوانین عشق‌مان همین ارتباط ها باشد. به او بگویید من درکت می‌کنم و بخاطر تو و عشقمان، مثلا، این لباس را می‌پوشم! حواسمان باشد که بحث تغییر آدمها نیست! بحث خوشحال کردن عشقمان است. نباید بعضی از خواسته‌ها به قوانین اجباری تبدیل شود. 

در مورد قوانین اجباری گاه! این اجبار چنان آرام اجرایی می شود که کسی که این اجبار را خواسته، خود متوجه سنگ‌دلی خود نشده و طرف مقابل را در معذوریت کشانده است. 

کمی خلاصه بحث را جمع می‌کنم. معتقدم که هر رابطه قوانین خود را دارد! اگر قانونی برایمان ناخوشایند است باید مطرح‌اش کنیم! اگر خواسته‌ای از سوی عشقمان است نباید بگذاریم که آن عشق آن درخواست را ده بار تکرار کند! داوطلبانه خواسته‌های او را برای خودمان قوانین شیرین زندگی قرار دهیم. رابطه‌ای که این قوانین را لحاظ نکند رابطه عاشقانه نیست! اعتیاد در رابطه است.

راست‌اش را بخواهید من مدتهاست که شرایط را پذیرفتم هر چند همیشه از یارم خواستم که مثلا حتی شده در حد یک جمله کوتاه از حال خودش و کارهایی که می‌کند بنویسد اما دریغ از توجه به این مسئله! حال که می دانم این بی‌توجهی به معنای نادیده گرفتن نیست به همین دلیل ناراحت نمی‌شوم و تنها در خودم تنهایی را بیشتر در آغوش می‌گیرم.

به خودش گفتم و اینجا هم می‌نویسم که گاه سوتفاهم‌های کوچک یک عشق بزرگ را دچار دردسر می‌کند.

مراقب قلب و دل همدیگر باشید! گاهی کوچکترین قدم در مسیر عشق! یارتان را چنان خوشحال می‌کند که همین خوشحالی می‌تواند برای شما نتیجه بزرگترین کارهای مهم در عشق‌تان شود.

اینها را در زمانی می‌نویسم که دلم حسابی برای صدای عشقم تنگ شده ...

تصدق‌اش بروم که چنان برایم شیرین است که هر چند دقیقه گوشی را چک می‌کنم 

در عشقتان پیروز و شاد باشید


صفات یک عشق ناب! - یک؛ نکته‌سنجی

تا به حال به این فکر کردید که عشق‌تان شما را نمی‌بیند؟ حس کردید قدردان کارهایتان نیست؟ یا به این فکر کردید که کاری که می‌کنید خیلی ارزشمند است اما یارتان متوجه مهم بودن آن نشده و یا کلا برعکس! تا به حال فکر کردید عشقتان توجهی به شما نمی‌کند؟ اینها تماما سوالاتی‌ست که همه عاشقان از خود می‌پرسند و یا درگیر آن هستند.


چه کنیم؟


به عنوان یک کهنه‌سرباز عشق که ۱۶ سال بدون وقفه عاشق یک یار بی‌نظیر بودم و البته روزهای خوشی و ناخوشی را با هم چشیدم پیشنهاداتی دارم که اینجا می‌نویسم تا شما از این تجربیات استفاده کنید و به جای چشیدن! بخوانید تا شاید تجربه تلخ را کمتر داشته باشید.


۱- بیان کنیم


ایراد بسیاری از مردان و زنان ایرانی عدم ارتباط کلامی قوی است. بله در گفتن دوستت‌دارم و حرفهای عاشقانه کم‌کاری نمی‌شود ( هستند کسانی که در عشق خسیس می شوند و تصور میکنند عشق بورزند خود را کوچک خواهند کرد، بگذریم که گاهی افرادی پیدا می‌شوند که ظرفیت پذیرش عشق واقعی را ندارند!!!) اما در بیان و دیدن جزئیات کم‌کاری می‌کنند. ببینید من یک مثال می‌زنم که اینگونه راحتر فهم شود. وقتی عشقتان به هر دلیلی امکان ارتباط مستمر را ندارد و پنهانی با شما در تماس هست یادتان باشد برای هر بار ارتباط خطری را به جان می‌خرد پس شما باید ارزش کار او را بدانید و از او قدر دانی کنید.جالب اینجاست که اگر شما همیشه این موضوع را رعایت کنید و از عشقتان تشکر کنید او متوجه می‌شود که درک‌ش کردید و در نتیجه تلاش بیشتری هم می‌کند تا با شما در تماس شود.


اینکه شما متوجه کارهای پر ریسک او برای عشقتان هستید و بیان‌اش نمی‌کنید به هیچ دردی جز قدرشناسی در قلبتان نمی‌خورد. عشق درخیره شدن به عشق را شخصا بسیار دوست دارم اما عاشقی یعنی بیان احساسات! عاشقی یعنی اینکه به عشقت بگویی عزیزکم میدانم که چقدر برای این عشق تلاش میکنی من عاشق همین تلاشهایت هستم که باور دارم همین یک جمله از صدبار دوستت‌دارم به دل بیشتر می‌نشیند. ببینید این مسئله مهمی است و متاسفانه عشق‌های زیادی بخاطر همین عدم توجه به جزئیات نابود شده‌اند.


از یاد نبرید که عشق حس احترام و برابری‌ست. اینکه تصور شود یک سوی ماجرا وظیفه دارد و دیگری باید قضاوت کند و خود هیچ تلاشی در عشق نکند نه معنی عشق می‌دهدو نه حتی دوستی صمیمی! این سواری دادن به دیگری‌ست. برایم قابل درک نیست که چطور زنان و دختران و گاه مردان و پسران این اجازه را می‌دهند که تحقیر شوند و یا حق انتخاب‌شان سلب شود. بله ایران سنتی/عرفی است و این قابل درک است اما مگر ما در دوران سنت و عرف‌نگری زندگی می‌کنیم! خدا رو شکر پا به دنیای اسمارت گذاشته‌ایم و زندگی‌ها تغییر کرده است پس این نگرش پوسیده سنتی/عرفی که نباید دست‌وبال ما را بگیرد. 


۲- خودتان را جای عشق‌تان بگذارید


اگر میخواهید قدردان عشق‌تان باشید یکبار خودتان را جای او ترسیم کنید. یکبار جلوی آیینه بنشینید و بگویید چه مشکلاتی برای عشقتان وجود دارد و این تمرین را به کمک عشقتان انجام دهید. روبروی هم بنشینید و یا پشت تلفن به او بگویید که «عزیزم چه محدودیت‌هایی داری؟» به او اطمینان دهید که میخواهید وضعیت او را درک کنید! خواهشا زود قضاوت نکنید و بگذارید او حرفهایش را بزند. بین حرفهایش نپرید! خود من شخصا بارها این اشتباه را کردم و تلاش میکنم کم بین صحبت یارم بدوم. بگذارید یک گوش شنوا شوید. هر چه گفت با لبخند و یا دستکم نگاه کردن به چشمان او گوش کنید. لطفا با تاکید بسیار! نگویید بدتر از تو هم هست! آقا جان، خانم جان عشقتان اصلا میخواهد خودش را لوس کند و یا میخواهد شما بیشتر به او توجه کنید! این چرندگویی که بدتر از تو هم هست را به زبان نیاورید!!!! به او بگویید حرفهایت را شنیدم و بیشتر از قبل دوستت دارم.


۳- اصرار نکنید


آی عاشقای عزیز وقتی یک نفر می‌گوید خودم تماس میگیرم اگر یک هفته هم طول کشید با صبر کنید. اینکه زود جوش بیاورید و زود تماس بگیرید شاید باعث مشکلات بسیاری شوید. کمترین این مشکلات عدم اطمینان عشقتان به شماست و بدترین آن احتمال جدایی!


اینقدر اصرار نکنید که امروز باید حرف بزنیم و یا امروز باید ببینمت! من ۱۶ سال عاشقم و ۱۰ سال است که یارم را از نزدیک ندیدم! ۱۰ سال دستانم حسرت نوازش دستان‌اش را دارد و گاه آنقدر دلم برایش تنگ می شود که ناخواسته قطره اشکی هم میریزم. ببینید اگر به عشقتان ایمان دارید ۲۰ سال هم شده صبر کنید اما کاری نکنید که بخاطر لجبازی و اصرار شروع نشده تمام شود.

البته بگویم که گاهی تعلل بعضی ها هم آدمی را جان به لب می‌کند. باور کنید گاهی مسائلی هست که در طول زمان متوجه آن خواهید شد پس با درک این موضوع شما اصرار نکنید. این نکته سنجی شما درخصوص صبوری میتواند عشقتان را قدرتمندتر کند.

از فواید و دلایل صبوری حرفها بسیار است و جداگانه خواهم نوشت.


۴- عشق ورزیدن در بی‌زمانی


این بخش از نوشتارم خطاب به کسانی‌ست که عاشق سوپرایز هستند. یکی از نکات مهم در عاشقی! استفاده از بی‌زمانی‌ست! یعنی جدول ضرب و تقسیم برای عاشقی درست نکنید. عشق هر لحظه به سراغتان آمد بیان‌اش کنید. بگذارید خودتان باشید. خود خودتان که در لحظه سلام بگوید! وای چقدر الان خوشحالم که دیدم عکست و اسمت افتاد روی گوشی! یا بگید مگه از من خوشبخت‌تر هم هست؟ سعی کنید در دیالوگ برقرار کردن با عشقتان به او بفهمانید که عشق هیچ تایم و تاریخی ندارد و من همیشه عاشقت هستم! درست مثل همان تشکر کردن بی‌وقفه از عشق این بحث نیز باید طوری باشد که واقعی‌بودنش عیان عیان شود. به عنوان یک مرد میدانم که عشقم فوق‌العاده خجالتی است و به همین دلیل تا جایی که امکان دارد حواسم را جمع میکنم در چه زمانی چه حرفی را بزنم! از سویی دیگر آنقدر حرفهای جدی داریم که گاهی نیاز است در میان آن روحیه و عشقم را به او بدهم به همین دلیل در زمان‌سنجی عشق به هیچ وجه تایم مشخص را قرار نمیدهم بلکه در اوج یک بحث نیز به او میفهمانم که چقدر دوست‌اش دارم. 


میدانم کمتر حوصله خواندن وجود دارد پس خلاصه تر می‌نویسم و فعلا یادداشت اول را تمام می‌کنم و از طرفی دیگر درست در زمان کاری‌ام این یادداشت‌ها را مینویسم و احتمال میدهم غلط املایی نیز داشته باشم :)


سکس در ازدواج، اجبار است؟

هنوز در خاک وطنم زن جرات ندارد به همسرش بگوید «نه» نمیخواهم با تو سکس داشته باشم! هنوز این درد تجاوز قانونی بسیاری از زنان عزیز ایرانمان را زجر می‌دهد. البته گاه زن و مرد نمی‌شناسد اما آنچه بر زنان ایران‌زمین می‌رود غیرقابل شمارش است و هزاران انسان معصوم و آرام، زیر مشت و لگد مردان مست در شهوت، له شده‌اند. 


گویا سکس که باید تماما به اراده دو طرف باشد در سرزمین من و یا حتی فراتر از آن در جهان ورای اراده جهت عاشقی کردن یک اجبار برای ارضای یکطرفه شده است! و این امر به قدری اجباری شده که حتی فکر کردن به «نه گفتن» به آن خیلی روشنفکری محسوب می‌شود.


نوشتم در مورد این مسئله بسیار سخت است! چرا که سکس در کنار اجبار بعضی موارد عادت تن دادن شده است! عادتی که بخاطر ارضای لحظه‌ای آن گاه فراموش می‌شود که این سکس! به معنای واقعی کلمه همان «تجاوز» است. تجاوزی از سوی همسر قانونی! تجاوزی قانونی از سوی همسری که قانونی است اما دیگر زندگی میان آنان از روی اجبار است. 


داشتم متنی می‌خواندم که یک زن برای گفتن «نه» مدتها کلاس روانشناسی رفته و حالا هم که نه گفته است پس از کتک خوردن از دست همسر نادان‌اش،  خودش عذاب وجدان گرفته که نکند اشتباه فکر میکند! باورم نمی شد، باورم نمی شد که چطور این افکار هنوز در او وجوددارد! البته در میان این افراد هستند کسانی که به خودشان و شخصیت‌شان احترام می‌گذارند و در مقابل این وضعیت تحمیلی، ایستادگی می‌کنند. 


داشتم این متن را می نوشتم که عشقم پیام داد! مرا کاملا به عالم عشق برد!


یک بار با هم در مورد مسایل مرتبط با سکس صحبت کرده بودیم! شایدم دو بار!


شخصا معتقدم که سکس را نباید صرفا از منظر یک رابطه جنسی نگاه کرد! باید دو طرف آنقدر در این رابطه موافق باشند که یک رابطه جنسی از حالت صرفا جنسی به حالت معاشقه تبدیل شود. باید چنان دو طرف پیش بروند که هر دو  پیش از ارضای جنسی، ارضای روحی شوند و پس از آن نیز تنها یک طرف ارضا نشود بلکه هر دو راضی از این هم‌آغوشی باشند.


قبل از اینکه این مطلب از نظر بعضی‌ها زشت و نامتعارف تلقی شود بگویم که سکس اگر بد بود که نتیجه آن انسان دیگری نمی‌شد! سکس اگر در مسیر درست‌اش باشد یکی از برنامه‌های زندگی‌ست و باید عاشق‌ها در مورد آن صحبت کنند و نباید پیش از صحبت با همدیگر هم‌آغوشی کنند.


شخصا دوست دارم وقتی صبح عشق زندگیم در آغوشم بیدار شد با لبخندش روزم را چنان روشن کند که با انرژی آن لبخند 

زن ناموس نیست! زن، زن است

در جامعه مردسالاری که هر روز خبرهای مرتبط با «قتل ناموسی» می‌خوانیم و هر روز شاهد زن‌آزاری و دخترآزاری هستیم می‌خواهم داد بزنم و بگویم، آی مردم من ناموس ندارم! من به هیچ عنوان زن و برده خودم نمی‌دونم! اصلا گور بابایی هر چه غیرت کوره و کجه! بابا یکم آدم باشید زن دارایی شماها نیستتتتتت. آخ که دلم میخواد این حرفها رو از صداوسیمای میلی جمهوری‌اسلامی بزنم! چرایی این تریبون هم اینکه هنوز توی ایران ما هستند کسانی که به اسم غیرت، چنان بلایی سر همسر و دخترشون میارن که اون بنده خداها از خلق شدنشون عاصی شدن....


همه ماها غیرت داریم! اما این غیرت وقتی بشه تعصب، وقتی بشم خشم، وقتی بشه کوری دیگه خواهشا اسمش رو غیرت نذارید! بگید حماقت! بگید نفهمی! اخه بابا این حس قشنگ دوست داشتنی کسی که نباید به سمتی پیش بره که طرف جلوی چشمم رو نبینه! همین رومیناها و دخترای دیگه که با داس و چاقو و تفنگ کشته شدن بخدا یه روزی عزیز دردونه بابا و همسرشون بودن که بخاطر همین حماقت تعصب کشته شدن.


نمیدونم شاید منم اگر توی یه خانواده متعصب بزرگ میشدم که انصافا خانواده خیلی معتقد و اصول‌مندی هم داشتم! یه روزی منم مثل این جانوران دوپا بدترین رفتار رو میکردم!


نمیدونم شما چند بار خاطره از این روزای تلخ و نکبت زنان و دختران ایرانی شنیدم اما من بخاطر کارم ده‌ها بار این داستان‌های تلخ رو شنیدم! با قربانی‌ها حرف زدم و دیدم که چقدر خانواده‌شون دوستشون داشت اما ته همه اینا یه نقطه مشترک بود و اونم «تعصب» که بذارید بهش بگم تعصب لعنتی!


یه بار عشقم داشت از خاطرات نوجوانی و جوانی خودش می‌گفت! بخدا دلم کباب شد. دلم خواست بهش بگم عشقم همه چی دیگه تموم شده و من ازت عذرخواهی میکنم! حالا اینکه چرا من عذرخواهی کنم رو الان می‌نویسم زود قضاوت نکنید!


 تصور میکنم جامعه مردان باید از زنان عذرخواهی کنه! اگر ماها یکم منصف بودیم باید جهادی می‌کردیم و این سنت زشت رو برمی‌چیدیدم. یه خاطره جالب بگم!


عشق من همیشه تصور میکنم من یه ادم خشک هستم! البته الان خیلی بهتر شده! اما قبلا وقتی میگفت اگر بیام امریکا میتونم اینطور لباس بپوشم و یا از این چیزای که عاشقا حرف میزنن! البته همیشه به اشکال مختلف بحث شده و بهش جواب دادم! بهش گفتم عزیزم من توی این مسئله کاملا آزادم چرا که محیط اینجا با نوع لباس پوشیدن تو کار نداره. اینجا جنسیت و این چیزا اونقدر بی‌اهمیت است که اگر بدون لباس هم در خیابان یک نفر بچرخه کسی بهش توهین نمیکنه!


من بعضی وقتها میرم قایق سواری( کایاک) همیشه کنار آب زنان و مردانی هستند که راحت‌ترین شکل ممکن رفت و آمد میکنن و کسی بخاطر نداشتن لباس به اونا خیره نمیشه! حالا تصور کنید این وضعیت رو با ایران و یا کشورهای عقب‌افتاده! یک دختر اگر چاک سینه‌اش مشخص باشه هم با چشم یک بی‌شرم داره اذیت میشه هم اینکه خانواده دختر پدرش رو درمیارن! وای به حال دختری که شوهر داشته باشه! کار به کتک‌کاری و حتی ... خدا نکنه...


قصدم از نوشتن این یادداشت این بود که من عشقم رو نه برده خودم میدونم نه اجازه میدم اون خودش رو به سمت این ببره که تحت کنترل من باشه! باید قبول کنیم که اونقدر این سنت مسخره توی وجود ما ایرانی‌ها رخنه کرده که گاهی خودمون اصرار میکنیم که برده کسی باشیم.


این اخر خواستم قربون عشق خودمم برم! تصدقت بشم منننن

در زمان ناراحتی‌ات اگر بودم این چنین بودم که...

پیشتر گفتم که اینترنت یا همان فضای مجازی چقدر خوب است! برای منی که آمریکا هستم و یارم در ایران  این اینترنت، بزرگترین نعمت! است.  اما بگذارید بگویم لعنت! لعنت به فضای مجازی که نمی‌گذارد وقتی عشقم غمگین است دست‌اش را بگیرم و بدون اینکه حرفی بزنم تنها نگاه اش کنم و او از درد‌اش بگوید.


لعنت به این فضای مجازی که نمی‌گذارد یک چای قندپهلو درست کنم و بگویم حرف بزن و گاهی هم شده از این چای بخور تا آرام شوی! چای نشد لااقل لیوان آبی!


باز هم شاکی‌ام! این اینترنت از آنجایی که تنها مجازی است نمی‌گذارد زمانی که دست‌اش را گرفتم و گرم از دستان هم شدیم! قطره اشک‌های صورت‌اش را پاک کنم! میبینید چقدر این فضای مجازی بعضی وقت‌ها لج آدمی را حسابی در می‌آورد؟


راست‌اش را بخواهید بهترین رفتار در زمانی که کسی غمگین است! گوش دادن است. تنها گوش دادن اما این فضای مجازی لعنتی که خیلی هم محتاج‌اش هستیم فضای گرم را یک فضای خاموش نگه می‌دارد و اگر در میانه صحبت چیزی نگوییم آن سوی خط! آن عشق دیگر از گفتن سرد می‌شود و غم را در دل‌اش نگه می‌دارد.


دلم نمی‌خواهد وقتی او از بلاهای خودش می‌گوید بگویم که خداروشکر از این بدتر نیست! دلم می‌خواهد فقط سکوت کنم و نگویم همه چیزدرست می‌شود بلکه با گرمی دستانم به او بفهمانم همه چیز درست می‌شود...


می‌دانم چه حسی دارد که یک نفر وقتی از غم‌های خودش‌می‌گوید آنکه عاشق‌اش است او را درک کند، یعنی انتظار دارد که عشق‌اش او را درک کند.


این را بگویم که گاهی خودم اسیر همین حرفها می‌شوم و به جای سکوت گاه مجبور می‌شوم از فلسفه زندگی بگویم البته همانطور که گفتم مجبورا باید حرف بزنم چرا که چشمم به چشمان‌اش خیره نیست و یا دستانم در دستان او گره خورده نیست و تنها راه ارتباطی همین گفتن‌ها و نوشتن‌هاست وگرنه ...


دوست دارم وقتی ناراحت هستی من هیچ حرفی نزنم ...فقط تو باید حرف بزنی تا آرام شوی.


راستی از همه اینها مهمتر دلم می‌خواهد وقتی ناراحت هستی و غمی در خود داری به جای حرف زدن، تو را در آغوش بگیرم و اگر دلت خواست خودت حرف بزنی...


تصدقت شوم امیدوارم هرگز غمی در خود نداشته باشی هرچند دوست دارم همیشه بدون داشتن آن غم‌های کذایی، تو را در آغوش بگیرم تا بدانی و بفهمی که همیشه در کنارتم!




ممنون برای دل‌ پاکی که داری

ما آدم‌های این کره‌خاکی شاید کمتر عاشق واقعی می‌شویم چرا که عشق واقعی شروط خاص خود را دارد! مثلا عشق مادر به فرزند عشقی‌جاودان است! البته همیشه استثنا است اما در کلیت نمی‌توان به عشق مادر به فرزند شکی داشت! چه بسا اگر شکی باشد نشان از دیوانگی و کم‌سطحی و ندیدن دل آنان است! البته می‌شود که فرزندی عشق به مادر را عمیق نداشته باشد اما مادر عشق کامل به فرزند دارد!


عشق میان انسان‌ها چه از جنس مخالف و چه هم‌جنس برعکس همه‌گیری عشق مادر به فرزند! دارای استثنا از جنبه عشق واقعی است. 


میان بسیاری از انسان‌ها، احساسات عمیق شکل می‌گیرد! مثلا عشق دوران دانشگاه! عشق دوران کار و یا پیشتر از آنها عشق دوران نوجوانی! تنها در میان تمام این عشق‌ها، عشقی پایدار است که از سرچشمه زلالی روانه شده باشد. بگذارید کمی در این باره بنویسم!


اگر توهین قلمداد نشود بسیاری از عشق‌ها براساس منافع و یا خودخواهی محض است! مثلا رابطه‌ای که براساس دلایل خاص شروع شود! دلایل مادی و یا دلایل منفعتی! در غرب عبارت Opportunism که به فرصت‌طلبی تعبیر می‌شود مبنای عشق بعضی‌ها می‌شود. عشقی که اگر آم منافع دیگر نباشد از آتش و گرمی حرارت دوست‌داشتن‌اش کم می‌شود و به نفرت و یا متواری شدن از عشق پیش می‌رود. حال مصداق بعضی از انسان‌های متوهم شده از داشتن یک عشق ناب هم دقیقا همین است. گفتم توهین قلمداد نشود اینها را شاهد بودم! در میان پسرها که بسیار دوستان و رفقای این‌چنینی دیدم و در میان دختران هم شاهد بودم که چگونه دختران از این حربه و منفعت بهره بردند!


عشق روزهای سهل و راحتی نیز از آن دسته عشق‌های کم‌سطح است! اگر نام شان را عشق می‌گذارم به این دلیل است که خودشان آن را «عشق» می‌پندارند! 

عشق روزهای آسان و نرم‌خویی، عشقی به مراتب تلخ‌تر است. در یک رابطه کشش به عشق متفاوت است و به همین دلیل یک سوی ماجرا از این خوش‌گذرانی و تن ندادن به سختی چنان می‌رنجد که تا ابد بر پیشانی خود داغ می‌گذارد که عاشق نشود! چرا که عشق مرتبه خستگان نیست و برای داشتن عشق می‌بایست یک مبارزه پر توان بود و از قضا چون تجربه بدی پیدا کردند نسبت به دیگری به دید شک نگاه می‌کند. این عشق صدمات جبران ناپذیری ایجاد می‌کند که در مورد آن در آینده بیشتر خواهم نوشت.


عشق آدمهای نگران و دارای ترس!

خدا نصیب گرگ بیابان نکند که این عشق هر دو سوی ماجرا را جان به لب می‌کند! نیازی به گفتن زیاد آن نیست و همین قدر بسنده کنم که عشق آدم‌های نگران و مضطرب بلای جان می شود و در نهایت هر دو سوی عشق را ویران می‌کند! آنکه می‌ترسد هم هزار بار خود را نفرین می‌کند هم طرف مقابل را مایوس و از سویی دیگر هر دو بخاطر یک ترس، عشقی که می‌تواند آنان را خوشبخت کند پس می‌زنند که البته ده‌ها دلیل می‌تواند داشته باشد! از تفکر سنتی گرفته تا مذهب و تاملات بی‌هنگام و نگران به دلیل توهمات!


حالا حالا‌ها در وبلاگم از عشق خواهم گفت بخاطر همین کمی مختصرتر می‌نویسم! اما لازم است در مورد یک عشق خاص صحبت کنم!


عشق من و عزیز جانم!


بگذارید از عشقم برایتان بگویم! از عشقی که سالها درگیر مشکلات زیادی بود! از عشقی که از حق نگذریم سالها زجر کشید و به هزار و یک دلیل دور ماند و دور زیست. امروز برایم باری‌دیگر اثبات شد که چقدر دل او پاک و برای داشته‌های من ارزش قائل است. عشق پاک و واقعی عشقی‌ست که آدمی از خود بگذرد! و تمام وجود خود را در شادی یار خود ببیند.


عشق واقعی پس از سالها گذر عمر نه تنها کم نمی‌شود بلکه اعتبار و عمق‌اش بیشتر می‌شود.


این یادداشت را که می‌نویسم در اوج کاری‌ام هستم به همین دلیل تصور میکنم آنچه میخواستم بگویم ادا نشد و برای بهتر نوشتن آن فرصتی دیگر خواهم نوشت.


دوستت دارم عشقم

تصدقت شوم

دیدنت خیال یا محال!

یک‌بار میان چت‌هایمان گفتی که «بتونم ببینمت و یه دنیا باهات حرف بزنم»! هزار بار بیشتر به این «دیدنت» فکر کردم! یعنی روزی هم می‌رسد که ببینمت؟ روزی می‌رسد که یک دنیا با هم حرف بزنیم؟ یعنی می‌شود روزی بدون ذره‌ای نگرانی بنشینیم و با هم یک دنیا حرف بزنیم؟


تصدقت شوم به این موضوع مهم فکر میکنم اما گاه محال بودن این خیال را باور می‌کنم و گاه فکر میکنم که این محال روزی به واقعیت تبدیل خواهد شد.


هر چند می‌دانم شاید این خیال باشد اما هر روز به این فکر میکنم که دیدارمان چطور باشد؟ با تمام جزئیات!  روی کدام صندلی بنشینم که تمام رخ تو را ببینم! چه منظره‌ای کنارمان باشد که حواسمان را هیچ چیز بهم نزد!  به این فکر میکنم که اولین حرفم با تو چه باشد و چطور تا پایان حرف‌هایت به تو خیره شوم که مبادا این نگاهم مانع صحبت تو نشود و از سویی دیگر بدانی چقدر دیدنت، آرامش برایم آورده است. می‌دانی به این فکر کردم که چه عطری بزنم؟ میدانی به این فکر کردم که چه کنم تا لبخند زنان حرف بزنی!!!! آی که چه فکرهایی می‌کنم اما باز میدانم سخت است که این خیال محال، به واقعیت تبدیل شود...

اینترنت و تب‌وتاب عاشقی

یک چراغ سبز کنار عکس پروفایل یار، قلبم را به تب و تاب می‌اندازد! این تصویر نشان می‌دهد همزمان با من در آن سوی کره زمین آنلاین است! می‌فهمم که هر لحظه امکان دریافت پیام‌اش را دارم که البته در انتهای باورم این است که او پیامی نخواهد داد!


اینترنت برای من یعنی صبر یعنی سکوتی که شاید با صدای پیامک‌اش به دنیای زیبا تبدیل شود!


اینترنت برای من یعنی بودن‌هایش یعنی نبودن‌هایش یعنی ساعاتی که به روشن بودن چراغ پروفایل‌اش خیره می‌شوم!


برای من اینترنت یا همان فضای مجازی بخصوص اینستاگرام یعنی راه ارتباطی با یاورم! یعنی اگر این راه نبود دلم هر روز از غصه نبودن‌اش دق می‌کرد...


تا به این به این فکر کردی که اگر اینترنت نبود دنیا چه شکلی می‌شد؟ به این فکر کردی که چقدر دنیا زیبایی‌هایش را از دست می‌داد؟ چقدر عاشق‌ها در فراق یار آواره می‌شدند؟ همه ما به اینترنت بدهکار هستیم! او بود که عمق و احساس وجودی ما آدم‌های عاشق را گرم نگه‌داشت...